یادداشت‌های شخصی‌ من

من در این و سایت در مورد تجربیاتم در زندگی‌، طبیعت، مهاجرت، و کتاب‌هایی‌ که خوندم حرف خواهم زد. “I want to sing like the birds sing, not worrying about who hears or what they think.”

تأمل شخصی در مورد تاثیر خانواده و فرهنگ در تصمیم گیری های ما

پاییز ساله گذشته، در کلاس زبان، کتابی‌ به اسم "شرق غرب را می‌خورد" را باید میخواندم و با توجه به تجربه‌های خودم و کتاب، به یک سری سوال جواب میدادم. کتاب شرق غرب را می‌خورد، شامل تعداد زیادی مقاله بود در مورد مهاجرت، و تنوع نژاد در آمریکا.  متن سوال به این شرح است،

In a well-developed essay, introduce yourself to your instructor and describe your cultural background.  Do you identify with more than one culture? How much have your family and cultural background influenced your decisions in life? Describe a choice you’ve made that wasn’t based on family and/or cultural factors. Have you been happy with this choice you’ve made independently? Please explain and provide examples.

در یک نوشتار شکیل و منظم خود را به معلم  خود معرفی کنید و پس زمینه ای فرهنگیتان را برای وی توصیف کنید. آیا هویت شما در بیشتر از یک فرهنگ ریشه دارد؟ (ریشه در چندین فرهنگ دارد؟)

تا چه میزان خانواده و فرهنگتان در اتخاذ تصمیم هاتان موثر بوده اند؟ انتخابی را شرح دهید که برپایه ی خانواده و یا مولفه های فرهنگی بنا نشده است. آیا از این انتخاب مستقل رضایت دارید؟


East Eats West is a collection of articles about the cross roads and bridges we encounter when we embrace more than one culture, language, and/or identity. Lam describes different dualities: the individual versus the communal, traditional ways versus new ways, what parents want for their children versus what children want for themselves, and other conflicts.  Discuss your own experiences and observations on the conflicts between cultures, family values, and/or life choices, and how these relate to Lam’s articles.

شرق غرب را می‌خورد، مجمم مقالاتی است که در خصوص تقاطع و پل‌هایی‌ است که  که هنگامی با آنها روبرو میشویم که بیش از یک فرهنگ، زبان و هویت را دربر میگیریم.نویسنده دوگانگی های متفاوتی را شرح میدهد: فرد گراییدر برابر اجتماعات  روشهای سنتی دربرابر روشهای جدید، آنچه که والدین برای فرزندان خود میخواهند در برابر آنچه که فرزندانشان برای خود میخواهند و دیگر تقابل ها.

تجربه و یا مشاهده ی خود را از چنین تقابل هایی میان فرهنگ ها، ارزش های خانوادگی و یا تصمیم های مهم زندگی شرح دهید


از همهٔ شما دعوت می‌کنم که این سوال‌ها را بخونید، و برای خودتون جواب بدید. مطمئنا تجربه‌های هر کدام از ما، چه تو ایران زندگی‌ کنیم و چه نکنیم، متفاوت است.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

khatere

سلام بر شما که در این لحظه بلاگ من را میخونید.

امروز می‌خوام یه خاطره تعریف کنم.

من از طرفدار‌های داستان‌های هری پاتر هستم، برا همین برای آخرین فیلم هری پاتر با یه سری از دوستام به سینما رفتیم. ما بلیط ۳ بعدی گرفته بودیم و شدیدا مشتاق دیدن فیلم بودیم. هنگام ورود به ما عینک‌های مخصوص را دادند. با عینک‌ها وارد سالن شدیم. وقتی‌ که فیلم شروع شد، متوجه شدیم که  زدن و نزدن این عینک فرقی‌ نداره، و فیلم ۲ بعدی است. همهٔ حاضرن در سالن، در تمام مدت عینک بر چشم داشتند، و بد از پایان فیلم، بدون هیچ اعتراضی از سینما خارج شدند. در بین همهٔ افراد حاضر در سینما، فقط گروه ما بود که برای اعتراض کردن به پیش مسول سینما رفت. ناا گفته نماند که آن‌ها از ما عذر خواهی‌ کردند و به هر کدام از یک بلیط مجانی‌ دیگر دادند. در آمریکا همیشه حق با مشتری است.

اگر به شما فرصت داده میشد که برای مدت ۲۴ ساعت با یه آدم مشهور از جمله بازیگران هالیود، ستاره‌های فوتبال، رئیس جمهور‌ها وقت بگذرونید کی‌ را انتخاب میکردید؟

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماجرا‌‌های هستی‌

یکی‌ بود یکی‌ نبود، غیر از خدا هیچ کی‌ نبود. توی این دنیای بزرگ یه دختر بچه کپل مپل و و خجالتی بود که همراه با پدر و مادر مهربونش توی یک شهر بزرگ زندگی‌ میکرد. اسم دختر قصهٔ ما، هستی‌ بود. هستی‌ توی یه خونه‌ قدیمی‌ و با صفا زندگی‌ میکرد. حیاط خونه پر بود از درخت‌های بلند چنار و کاج و کلی‌ درخت میوه، و گل‌های رنگارنگ. هستی‌ کوچولهٔ ما، چند تا هم بازی خوب و مهربون داشت که از صبح تا غروب توی این باغ در اندشت، بازی میکردند. بعضی‌ اوقات در حین بازی، هستی‌ و هم بازی هاش حرف‌های فلسفی‌ می‌زدند. روزی از این روز ها، نسترن  و نیوشا، در حالی‌ که به تنه‌ی درخت چنار تکیه داده بودند، با هم راجع به کسی‌ که بیشتر از همه ازش میترسیدند حرف می‌زدند

هستی‌: بچه‌ها شما‌ها از چی‌ بیشتر از همه میترسین؟

نیوشا که هم سنّ هستی‌ بود و چند سالی‌ از نسترن کوچیک تر بود با چهره‌ای وحشت زده گفت: من از راه رفتن توی حیاط تو تاریکی‌ میترسم.

نسترن با نگاهی‌ که بیشتر شبیه نگاه بزرگ تر‌ها بود جواب داد: من فقط از خدا میترسم. 

نسترن جملش را با لحنی ادا کرد که گویی حقیقت محض است و همه باید از خدا بترسند.

هستی‌ و نیوشا با قیافه‌هایی‌ گیج به نسترن خیره شدند. درک کردن اینکه خدا کیه و چیه برای هستی‌ دشوار بود، و حرف نسترن او را گیج تر کرده بود. مامان هستی‌ بهش گفت بود که "خدا همهٔ ما را به وجود آورد، و خیلی‌ قدرتمند و مهربونه و هر چی‌ که ازش بخوای را بر آورده می‌کنه" . هستی‌ با خودش میگفت پس اگه خدا مهربونه پس چرا باید ازش بترسم.

اگر چه اون روز، هستی‌ و نسترن و نیوشا، دوباره به بازی شون بر گشتند، اما دیده مبهمی نسبت به خدا تو ذهن هستی‌ شکل گرفت بود و اون خدایی بود که باید ازش می‌ترسید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

My dream House

My Dream House

My dream house is located in Lanai. Lanai is a small island in Hawaii, so it has a small population. Most of the people in Lanai know one another, and they have a friendly approach towards one another. The Lanai’s weather is generally moderate, and it has relatively warm winters and cool summers. Lanai has beautiful beaches and valleys. My dream house is located next to one of the beautiful beaches of Lanai, Hawaii. My dream house is in Lanai because Lanai is a peaceful and beautiful city.

 

The Interior Design of the House

My dream house has a unique design because of the application of Persian architecture in modern design. Most of the buildings that have structures based on Persian architecture have high ceilings with drawings on them. My dream house has a high ceiling, which has been decorated with drawings of the sky. The house has several windows around it, which allow sunlight to enter and warm the house. Most of the windows have a view of the ocean. There are three master bedrooms, two bedrooms, two bathrooms, one living room, two family rooms, one laundry room, and one kitchen. The first floor of the house consists of one living room, one family room, one bathroom, one bedroom, and one kitchen. The second floor has two master bedrooms, two bedrooms, one bathroom, one laundry room, and one family room. The master bedrooms have balconies and have a view of the ocean. Each of the bedrooms’ walls has different light colors corresponding to its usage and the personal interest of its resident. The rooms have antique furniture, which matches with the color of the ceiling, the walls, and the windows’ curtains. The floors are covered with hardwood and Persian rugs. The meditation room is for spiritual activities. The meditation room provides a peaceful environment for its residents to meditate and read books. The kitchen has modern devices, such as a microwave, oven, hood, and refrigerator. The living room has beautiful paintings on its walls and a gorgeous chandelier, which adds to its splendid environment. Each of the family rooms has two couches and one television in it and provides a comfortable environment for the family members to get together.

 

The Exterior Design of the House

The exterior of the house has decorated with white and pink tiles. A gorgeous garden surrounds the house. The garden has lots of beautiful flowers, such as yellow and red plumerias, Tahitian gardenias, and birds of paradise. There is a swimming pool in the shape of heart and a circular jacuzzi in a corner of the garden. There are several sun shields next to the swimming pool, so residents of the house can rest under it. In front of the house, there are several tables and seats, so residents of the house can get together around the tables and enjoy the view of the ocean. There is a barbeque oven next to the tables, so resident can barbeque their food while they spend time together.

 

The Technical Design of the House

My dream house is one of the new innovative houses in terms of being energy efficient and affordable that Stanford University has designed it. The house revolves around the Core, which is amodule that consists of all of the main mechanical, electrical, and plumbing systems including the kitchen, bathroom, and utility room. Shiny metal covers the complex mechanical systems inside the Core. The Core displays feedback about energy consumption at different locations inside the house over a period of time, which allows its residents to reach their energy goals. Residents of the house can easily find out their energy usage at different locations and reduce it. The windows have double-glazed glass to prevent the energy lost through windows when the inside’s temperature and outside’s temperature are different. The house has solar energy panels on its roof to utilize the light energy of the sun and transform it to electrical energy. The house has motion sensor lamps to reduce the electrical energy usage. The motion stimulates the motion sensor lamp, so the lamp turns on when it detects a motion and turns off when there is no motion.



 

 

References:

Solar Decathlon 2013: Stanford University Places Fifth Overall, Ties First in Affordability. (n.d.). Retrieved April 09, 2014, from http://www.archdaily.com/440652/solar-decathlon-2013-stanford-university-places-fifth-overall-tied-first-in-affordability/

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سفر ناشناخته

سفر ناشناخته

معمولا، در روز‌های تابستانی، حدود ساعت ۷ شب به پیاده روی و یا دو چرخه سواری‌ میرم. در اون ساعت، از گرمی‌ هوا کاسته شده، و مسیر زیبایی‌ خاصی‌ دارد. چند روز پیش تصمیم گرفتم که برای پیاده روی بروم. موبایلم و هیدفن و ژاکتم را برداشتم، و به راه افتدم. در حین راه به دلم افتاد که به سخنرانی‌ نویسنده دوستی‌ با خدا گوش بدم. سخنرانی‌ اون حدود ۱ ساعت و نیم بود. در حال راه رفتن در مسیر قدیمی‌ بودم که تصمیم گرفتم که مسیر جدیدی را انتخاب کنم. سر هر چهار راه، ۴ انتخاب داشتم،  و هر مسیری که حس بهتری را بهم میداد را انتخاب کردم. همین طور که از پیاده رو میرفتم، به گل‌های رو به روی خونه‌ها نگاه می‌کردم. خونه‌های شهر ما همه شیروانی هستند، و من را به یاد شمال ایران میندازند. در حین مسیر به یک سری گل محمدی رسیدم. خیلی‌ بوی خوبی‌ می‌دادند، و من را به یاد گل‌های رنگارنگ باغ‌مون در اصفهان مینداخت. جلو تر که رفتم شدیدا تشنه شده بودم، تا اینکه به یک درخت سیب رسیدم. با شور و ذوق از درخت سیب چیدم و خوردم، و تشنگیم بار طرف شد. کم کم به غروب آفتاب نزدیک میشد. من هم چنان راه میرفتم، تا اینکه به یک بن بست رسیدم. سکوت، و زیبایی‌ محیط اطرافم من را به وجد آورد بود. فقط دلم می‌خواست که برا ساعت‌ها بدون فکر و خیال بشینم و از محیط اطرافم لذت ببرم. بعد از چند دقیقه استراحت راه افتادم به سمت خونه. دوباره به جای راه رفتن در کنار خیابان، از کوچه پس کوچه‌هایی‌ که قبلا امتحان نکرده بودم رفتم. از گم شدن، ترسی‌ نداشتم، و از سکوت حاکم بار کوچه‌ها لذت می‌بردم. برای اولین بار، پیاده روی برایم شیرین و رضایت بخش شده بود.

نتیجه : از تجربه‌ بالا، نتیجه میگیرم که گاهی باید مثل بچه‌ها دلم را به دریا بزنم و مسیر‌های جدید را امتحان کنم. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

shadi

نزدیک غروب به خونه میرسم. ناخودآگاه، مثل غروب عصر‌های جمعه دلم می‌گیرد. وارد خونه که می‌ شوم حس تنهایی‌ و دلتنگی‌ به سراغم می‌ آید. مامان و بابا برای یک سفر ۲ روزه‌ٔ غیر تفریحی به بیرون از شهر رفته اند، و من با اختیار خود با ان‌ها نرفته ام. مشغول به انجام کارهایم می شوم در حالی‌ که اون حس‌ها را به دوش می‌کشم. بعد در حین کار هام، به مامان دوستم زنگ می زنم.  به من می گویند که که درمسجد هستند. آخر مکالمه، می‌گویم التماس دعا، و خدا حافظ می‌کنم. بعد یادم می افتد که امروز نیمه شعبان هست، و با مامان می خواستیم نماز امام زمان بخوانیم. به دلم می افتد که بروم وضو بگیرم و نماز امام زمان را بخونم.

وضو را میگیرم و جا نمازم را پهن می‌کنم. وقتی‌ که نمازم را شروع می‌کنم یادم می افتد که تسبیح بر نداشتم. بعد به خودم می‌گویم که با دست هایم، ۱۰۰ تا ایاک نعبدو و ایاک نستعین،( تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم) رامی‌گویم. به ایاک نعبدو و ایاک نستعین که میرسم چشمهایم را میبندم تا که بتوانم بر روی معنی‌ آن تمرکز کنم.  حواسم از رو معنی‌ آن میپرد ولی‌ من سعی‌ می‌کنم که حواسم را به سمت ذکر بر گردانم. به قنوت که میرسم، شروع می‌کنم با خدا فارسی حرف زدن. بعد به دلم می‌افتد که تو دلم با خدا حرف بزنم. از خدا می‌خواهم که به من  شادی، رضایت خاطره و آرامش قلبی بدهد. از خدا می‌خواهم کهبه من کمک کند که با ترس‌ها نروم. بعد یاد بقیه آدم‌های کرهٔ زمین می افتد، و یک دعا که به زبان سانسکریت هست را زمزمه می‌کنم، سمستا لوکا سوکنو بونتو. که معنی‌ آن این است، خدا یاری کن که همهٔ مردمان در آرامش و سررو زندگی‌ کنن. بعد از قنوت، بقیه قسمت‌های نماز را اجرا می‌کنم و نماز را پایان میدهم.

بعد از نماز، خدا انگاری بهدعا هایم پاسخ داده، و حالم بهتراست. آرامش و سر زنده بودن را حس می‌کنم. از رو خوش حالی‌، به دوستم زنگ میزنم و  می‌گویم که نماز امام زمان را بخواند.دیگر تنهایی‌ اذیتم نمیکند زیرا که خدا به دلم آرامش و شادی عطا کرده. امیدوارم این شادی، و آرامش معنوی را حفظ کنم. 

با آرزوی شادی، و صلح درونی‌ برای همهٔ انسان ها.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

برنامه ریزی خدا بهتر از برنامه ریزی من است.

برنامه ریزی خدا بهتر از برنامه ریزی من است.

آیا تا حالا در شرایطی قرار گرفتید که با خودتون بگید اگه خدایی هست پس چرا این قدر اتفاق‌های بعد در زندگی‌ من می‌افته؟ یا اگه خدا هست پس چرا به من کمک نمی‌کنه در این شرایط. مطمئنا در اون شرایط آن قدر در گیر مشکلات هستید که اگر ایمانی‌ هم به خدا داشتید متزلزل می‌شه. من تا کنون تجربه‌های زیادی از این مدل زیاد داشتم. ۳ سال پیش در تعطیلات کریسمس من مجبور به جا به جایی‌ محل سکونتم شدم. در اون موقع کسی‌ از اعضای خانواده و حتا اقوامم در شهر نبودن. فردای آن روز کامپیوترم سوخت.

در اون روز‌ها که دنبال پیدا کردن آپارتمان می‌گشتم، تصادف کردم. تصادف کردن در یک کشور غریب و برای بار اول تجربه وحشتناکی‌ بود. در اون روز که تصادف کردم، قرار بود که با یک گروه از بچه‌های یک خیریه، برای غذا دادن و گروه سرود آماده بشوم. دوستانم در خیریه هر سال موقع کریسمس به مرکز‌های مختلف مثل بیمارستان ها، خانه‌های سالمندان، و مرکز بی‌ خانمان‌ها سر میزنند.

 نداشتن ماشین پیدا کردن خانه را سخت تر کرده بود و من فقط ۶روز برای پیدا کردن و جا به جا شدن وقت داشتم. روز کریسمس شد، و من و دوستانم برای باز دید از سالمندان، بی‌ خانمان‌ها و مریض‌ها به سن فرانسیسکو رفتیم. صبح زود به سن فرانسیسکو که پر از بی‌ خانمان هست رفتیم و به آن‌ها سوپ و میوه دادیم. بعد از آن به خانهٔ سالمندان رفتیم.در خانهٔ سالمندان، ما به هر اتاقی‌ سر میزدیم و با‌هاشون حرف میزدیم، بهشون کارت میدادیم و براشون شعر مورد علاقشون را میخوندیم.

 غرق شدن در اون برنامه ها، فرصت خوبی‌ برای فاصله گرفتن از نگرانی‌هایم بود. بعد از اون به مرکز بی‌ خانمان‌ها رفتیم و براشون لباس‌های گرم و غذا بردیم. اون شب قبل از خواب، دعا کردم که خدایا با من باش و کمکم کن. فردای اون روز یکی‌ از بچه‌های گروه به سمت من آمد و از حالم پرسید. من  از شرایطم برایش گفتم. او به من اطمینان داد که به من کمک خواهد کرد تا آپارتمان پیدا کنم.

 فردای آن روز به همراه دوستم به جست و جوی خانه رفتیم. بعد از ۳ روز، جایی‌ مناسب در محلهٔ‌ خوبی‌ پیدا کردم. من فقط یک روز برای جا به جا شدن وقت داشتم. با کمکِ یکی‌ یکی از دوستانم  وسایلم را به آپارتمان جدید منتقل کردم. یک هفته بعد از ساله نو میلادی ماشینم را از تعمریگاه تحویل گرفتم.

 در اون هفته اتفاقی‌ به یکی‌ از استادانم در مورد خرید کامپیوتر جدید حرف میزدم. او در مورد دلیلم برای خرید کامپیوتر جدید پرسید و من برای او تعریف کردم. او به تازگی کامپیوتر اپل جدید گرفته بود و به کامپیوتر قبلی‌ ‌اش نیاز نداشت. او از من خواست که کامپیوتر جدید نخرم و از کامپیوتر او استفاده کنم. استادم از یکی‌ از همکلاسی‌هایم خواست که برنامه‌های مورد نیاز من را در کامپیوتر نصب کند. 

با یاری خدا، تمام مشکلات من در زمان مناسب خود حل شدند. بعد از اون سال اعتماد و ایمان بیشتری نسبت به خدا دارم، و حمایت اون را در زندگی‌ حس می‌کنم. همهٔ اون مشکلات از من زن قوی تر و مستقل تری سخت. بعد از این اتفاق‌ها به این نتیجه رسیدم که اراده خدا عظیم تر از اراده من هست. من به خودم برای تسلیم نشدن و مبارزه کردن و کمک خواستن از خدا میبالم و از خدایم که با من بود سپاس گزارم. 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

برای چه گرسنه هستید؟

برای چه گرسنه هستید؟

برای چه گرسنه هستید عنوان کتاب جدید دیپک چوپرا هست. دیپک چوپرا نویسنده و پزشک معروف هندی- آمریکایی‌ هست که مطالعات زیادی در مورد ارتباط بین ذهن، بدن و روح انجام داده است. چوپرا تا کنون کتاب‌های زیادی در مورد ایجاد تعادل در زندگی‌ روز مره نوشته است. او مؤسسه‌ای به نامه مرکز چوپرا در سن دیگو کالیفرنیا احداث کرده و در آن مرکز دوره‌های مراقب، یوگا و انرژی درمانی دارد. دیپک چوپرا علم پزشکی‌ و علوم باستانی پزشکی‌ شرقی‌ را به هم آمیخته است. 

من تنها یک هفته است که این کتاب را شروع به  خواندن

چند توصیه مفید که از کتاب گرفتم.

۱) از مواد غذایی‌ خالص مثل سبزیجات، شیر، میوجات تغذیه کنید.

۲) از مصرف گوشت قرمز، مواد غذایی‌ آماده، غذا‌های مانده، و شیرینی‌ جات، شکر خوداری کنید.

۳) هنگام غذا خوردن، از استفاده از هر گونه وسیله الکتریکی مانند موبیل، کامپیوتر، تلویزیون خود داری کنید.

۴) غذا را آهسته و با لذت میل کنید.

۵) در هنگام غذا خوردن، اگر افکار ناراحتی‌، ترس، اضطراب، و حتا خوش حالی‌ به سوی شما آمد، تمرکز خود را به سمت غذا بر گردانید.

۶) صبح‌ها زود از خواب برخیزید و طلوع خورشید را تماشا کنید و به یک پیاده روی کوتاه بروید. 

امیدوارم که این کتاب، هر چه زودتر در ایران ترجمه شود، و شما عزیزان بتونید این کتاب را بخونید. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰