برنامه ریزی خدا بهتر از برنامه ریزی من است.

آیا تا حالا در شرایطی قرار گرفتید که با خودتون بگید اگه خدایی هست پس چرا این قدر اتفاق‌های بعد در زندگی‌ من می‌افته؟ یا اگه خدا هست پس چرا به من کمک نمی‌کنه در این شرایط. مطمئنا در اون شرایط آن قدر در گیر مشکلات هستید که اگر ایمانی‌ هم به خدا داشتید متزلزل می‌شه. من تا کنون تجربه‌های زیادی از این مدل زیاد داشتم. ۳ سال پیش در تعطیلات کریسمس من مجبور به جا به جایی‌ محل سکونتم شدم. در اون موقع کسی‌ از اعضای خانواده و حتا اقوامم در شهر نبودن. فردای آن روز کامپیوترم سوخت.

در اون روز‌ها که دنبال پیدا کردن آپارتمان می‌گشتم، تصادف کردم. تصادف کردن در یک کشور غریب و برای بار اول تجربه وحشتناکی‌ بود. در اون روز که تصادف کردم، قرار بود که با یک گروه از بچه‌های یک خیریه، برای غذا دادن و گروه سرود آماده بشوم. دوستانم در خیریه هر سال موقع کریسمس به مرکز‌های مختلف مثل بیمارستان ها، خانه‌های سالمندان، و مرکز بی‌ خانمان‌ها سر میزنند.

 نداشتن ماشین پیدا کردن خانه را سخت تر کرده بود و من فقط ۶روز برای پیدا کردن و جا به جا شدن وقت داشتم. روز کریسمس شد، و من و دوستانم برای باز دید از سالمندان، بی‌ خانمان‌ها و مریض‌ها به سن فرانسیسکو رفتیم. صبح زود به سن فرانسیسکو که پر از بی‌ خانمان هست رفتیم و به آن‌ها سوپ و میوه دادیم. بعد از آن به خانهٔ سالمندان رفتیم.در خانهٔ سالمندان، ما به هر اتاقی‌ سر میزدیم و با‌هاشون حرف میزدیم، بهشون کارت میدادیم و براشون شعر مورد علاقشون را میخوندیم.

 غرق شدن در اون برنامه ها، فرصت خوبی‌ برای فاصله گرفتن از نگرانی‌هایم بود. بعد از اون به مرکز بی‌ خانمان‌ها رفتیم و براشون لباس‌های گرم و غذا بردیم. اون شب قبل از خواب، دعا کردم که خدایا با من باش و کمکم کن. فردای اون روز یکی‌ از بچه‌های گروه به سمت من آمد و از حالم پرسید. من  از شرایطم برایش گفتم. او به من اطمینان داد که به من کمک خواهد کرد تا آپارتمان پیدا کنم.

 فردای آن روز به همراه دوستم به جست و جوی خانه رفتیم. بعد از ۳ روز، جایی‌ مناسب در محلهٔ‌ خوبی‌ پیدا کردم. من فقط یک روز برای جا به جا شدن وقت داشتم. با کمکِ یکی‌ یکی از دوستانم  وسایلم را به آپارتمان جدید منتقل کردم. یک هفته بعد از ساله نو میلادی ماشینم را از تعمریگاه تحویل گرفتم.

 در اون هفته اتفاقی‌ به یکی‌ از استادانم در مورد خرید کامپیوتر جدید حرف میزدم. او در مورد دلیلم برای خرید کامپیوتر جدید پرسید و من برای او تعریف کردم. او به تازگی کامپیوتر اپل جدید گرفته بود و به کامپیوتر قبلی‌ ‌اش نیاز نداشت. او از من خواست که کامپیوتر جدید نخرم و از کامپیوتر او استفاده کنم. استادم از یکی‌ از همکلاسی‌هایم خواست که برنامه‌های مورد نیاز من را در کامپیوتر نصب کند. 

با یاری خدا، تمام مشکلات من در زمان مناسب خود حل شدند. بعد از اون سال اعتماد و ایمان بیشتری نسبت به خدا دارم، و حمایت اون را در زندگی‌ حس می‌کنم. همهٔ اون مشکلات از من زن قوی تر و مستقل تری سخت. بعد از این اتفاق‌ها به این نتیجه رسیدم که اراده خدا عظیم تر از اراده من هست. من به خودم برای تسلیم نشدن و مبارزه کردن و کمک خواستن از خدا میبالم و از خدایم که با من بود سپاس گزارم.