یادداشت‌های شخصی‌ من

من در این و سایت در مورد تجربیاتم در زندگی‌، طبیعت، مهاجرت، و کتاب‌هایی‌ که خوندم حرف خواهم زد. “I want to sing like the birds sing, not worrying about who hears or what they think.”

bahar

در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.

ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!

*

در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.

ای کاش آدمی،
وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امید

امید

برای یک زندگی‌ شاد، چند معیار مثل امیدوار بودن، ایمان داشتن، و عاشق بودن، مورد نیاز هست. اما بین همهٔ این معیار ها، امید داشتن مهم تر از همه است.

وقتی‌ که امیدوار هستی‌، به خودت جرات این را میدهی‌ که با وجود همهٔ مشکلات، بیشتر تلاش کنی‌ و دست از تلاش کردن برنداری.

 وقتی‌ که امید داری، زندگیت بی‌ معنا نیست.

وقتی‌ که امید داری، صبح که از خواب پا میشی‌، با لبخند پا میشی‌ زیرا که میدونی‌ این روز روز خوبی‌ خواهد بود.

 وقتی‌ که امید داری، حتا اگر سرطان همهٔ وجودت را گرفته باشه، با سرطان میجنگی.

وقتی‌ که امید داشته باشی‌، در‌های موفقیت را به روی خودت باز میکنی‌، حتا اگر همه به تو بگویند،

این در سال‌ها است که بسته است.

 وقتی‌ که امیدواری، نوری میشوی در زندگی‌ افراد نا امید اطرافت، و آن‌ها را از تاریکی‌ به روشنایی‌ میرسانی.

وقتی‌ که امید داری، از فکر‌های تاریک ذهنت روی بر میگردانی، و به روشنایی‌ فکر میکنی‌. وقتی‌ که امیدواری، مشکلات زندگی‌ تو را از پا در نمیاورد، بلکه تو را قوی تر، پخته تر، و با تجربه تر می‌کند.

پس بیایید، هر روز که از خواب پا می‌شویم، به زندگی‌ لبخند بزنیم، و به خودمون  بگوییم، امیدت را از دست نده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

past experience

I wrote this post about six months ago, while my mom was going through the surgery, and she was hospitalized for one day. 

There are moments in life that I ask myself with doubt, can I endure this situation? God, I do not have strenght to face this situation, you take care of me. Then, my friend and family appear as angels, and support me. My true, and old friend, after 5 months of disconnection, emails me and makes me smile. My other friend calls me, and take me to coffe shop, and buys me mocha. She texts me every few hours and asks me how everything goes. I am thankful to have good and true friends 

.Writing about feelings and experiences crystalizes those feelings and experiences 

این پست را من حدود ۶ ماه پیش نوشتم، در حالی‌ که مادرم در بیمارستان جراحی داشتند، و برای یک روز بستری بودند.

لحظاتی در زندگی‌ هست که من از خودم با شک و تردید می‌پرسم، " آیا می‌توانم این شرایط را تحمل کنم؟خدا من قدرت مقابله با این مشکلات را ندارم. خدایا از من مراقبت کن" بعد دوستانم و خانواده‌ام همانند فرشته‌ها ظاهر میشوند و از من حمایت میکنند. دوست قدیمی‌ و خوبم، بعد از ۵ ماه به من ایمیل میزند، و خنده بر لبانم می‌‌نشاند. دوست خوب دیگرم، به من زنگ می‌‌زند، و مرا به کافی شاپ می‌‌برد. او هر چند ساعت یک بار زنگ می‌زند، و می

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کلیشه

کلیشه 

اوایل که به آمریکا اومده بودم، شخصی‌ که ۳۰ سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده بود، به من و تمام ایرانی‌‌های تو ایران برچسب تنبل از نوع بی‌ ادبانه زد. در آن موقع، شنیدن این حرف از کسی‌ که خود نیز ایرانی‌ بود، و در ایران بزرگ شده بود خیلی‌ سخت بود. 

بعد ها، همان شخص، که به انسان‌های دیگر با مذهب‌های غیر اسلامی احترام می‌گذاشت، با افتخار به مسخره کردن ارزش‌های ایرانی‌‌های مسلمان میپرداخت. 

در بین جامعه ایرانی‌، پر از کلیشه‌ها و قضاوت هست. من نمی‌گویم که در بین جامعه‌  آمریکا کلیشه نیست، بر عکس در جامعه آمریکا هم کلیشه هست، اما کلیشه‌ها را شناسایی کرده اند و سعی‌ در شکستن کلیشه‌ها کرده اند. 

کلیشه‌های انسانی‌ دردناک‌ترین نوع کلیشه هستند. وقتی‌ شخصی‌ انسانی‌ د

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

doran khosh

روز‌هایی‌ که تو ایران بودم، وقت زیادی برای نوشتن در مورد تجربه هام و نگاهم نسبت به مردم داشتم، اما متاسفانه در آن دوران اینترنت نداشتم. 

در روز اول، از بس ذوق بودن در شهر و وطنم را داشتم که ساعت ۷ صبح از خانه زدم بیرون، و برای پیاده روی به کنار رودخانه رفتم. پارک‌های اصفهان خیلی‌ زیبا هستند، و من از راه رفتن در آن بسیار لذت بردم. پیاده روی در محوطه میدان نقش جهان اصفهان، و بازار‌های اون بسیار لذت بخش بود. دیدن پارک‌های شلوغ، و مردم در خیابان ها، پشت در سینما، و کنار پل‌ها خیلی‌ خوب بود. من فرصت این را داشتم که از موزه چهل ستون بر دیگر دیدن کنم. خوش بختانه در آن موزه، راهنمای صوتی به زبان انگلیسی‌ وجود داشت، و توریست‌ها می‌توانستند به راحتی‌ در مورد موزه اطلاع کسب کنند. راهنمای صوتی به زبان انگلیسی‌ بسیار گویا و سلیس بود.( من راهنما صوتی به زبان انگلیسی‌ نگرفتم، اما یکی‌ از دوستان انگلیسی‌ زبانم وقتی‌ گوش میداد، من هم گوش دادم.)

دیدن دوستان و اقوام، یکی‌ از لذت بخش‌ترین قسمت‌های سفرم به ایران بود. آرزو می‌کنم که می‌توانستم زمان بیشتری را در کنار دوستانم بودم.

یکی‌ از چیز‌هایی‌ که باعث تعجبم شد، دیدن آن همه ماشین شیک و شاسی بلند در محدودهٔ شهر بود.

برای من که چند سالی‌ در ایران نبودام و رانندگی‌ در ایران را فراموش کردم، نشستن در ماشین، مثل نشستن در ماشین وحشت بود. 

در روز اول، به همراه یکی‌ از بستگانم به دنبال گرفتن سیم کارت رفتم. خانم فروشنده وقتی‌ فهمید که از آمریکا آماده ام، چپ چپ، و بد قیافه عبوس من را نگاه میکرد. برخورد اکثر فروشنده ها، بد مشتریان خیلی‌ بد بود، و با بد خلقی‌ با مشتری‌ها بر خورد میکردند. 

سیستم بانکی‌ در ایران بسیار پیشرفت کرده بود، و همه با کارت بانک خرید میکردند. همهٔ مغازه‌ها و مطب ها، کارت خوان داشتند.

بعد از چند هفته بودن در ایران، حس می‌کردم که اینجا خونهٔ‌ من هست، و فکر اینکه برگردم اذیتم میکرد. البته الان هم تطبیق پیدا کردن دوباره به اینجا راحت نیست.

متشکرم از دوستانم، و فامیلم که خاطرات خیلی‌ خوشی‌ را برام رقم زدن.

رفتن به ایران را به همهٔ دوستان ایرانی‌ خارج از کشور پیشنهاد می‌کنم. دوستان ایرانی‌ داخل ایران، قدر زندگی‌ در ایران را بدونین، و از بودن در اون لذت ببرید.


 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمان

زمان...
برای آنها که انتظار می کشند
بیش از حد کند است،
برای آنها که می ترسند
بیش از حد تند است،
برای آنها که اندوهگین اند
بیش از حد طولانی ست،
برای آنها که شادمان‌اند
بیش از حد کوتاه است،
اما...
برای آنها که عشق می ورزند
جاودانه است..

منبع: ناا شناس

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دلً نوشته

اگر فکر می‌کنید که خوشبختی‌ در پول جمع کردن، شهرت، راحتی‌ و تحصیل است، چشم‌های شما تنها سراب می‌بیند. خوش بختی فقط در زمانی‌ ممکن است که مغز خود را تعلیم داده باشید که در هر موقعیتی، چه بد و چه خوب، چه باخت و چه برد، تعادل داشته باشید.

این جملات بالا را در یک دست نوشته خواندم. به عقیده من تعلیم دادن مغز کار اسانی‌ نیست، و نیاز به سال‌ها مراقبه و تزکیه نفس دارد. خیلی‌ دلم می‌خواهد که می‌توانستم چنین توانایی داشتم و در مقابل شکست‌هایم نلرزم و خرد نشوم. 

عارفان میگویند که زندگی‌ مثل یک صفحهٔ نمایش است، کارگردان خدا است، و ما بازیگرانی بیش نیستیم. از سختی‌ها و مصائب نترسید، و بدانید که این زندگی‌ موقتی است، تنها نقش خود را به خوبی‌ بازی‌ کنید و بقیه را به خدا بسپارید. 

روبروی تختم، یک میز کوچک دارم که بر روی آن شمع گذاشته‌ام. بعضی‌ اوقات اگر حوصله داشته باشم، گل هم می‌‌گذارم. زیر میزم، دفتر خاطراتم، و چند تا کتاب دعا، و کتاب‌ها با جملات مثبت گذاشته ام. شب ها، اگر فرصت کنم، شمع روشن می‌کنم، مدیتیشن می‌کنم و بعد یک تفأل میزنم. بعد از اون هر چه که به دلم می‌‌آید در دفترم مینویسم. تازگی حس می‌کنم که آن مکان، به من آرامش میدهد. 

حس خوبی‌ بعد از نوشتن این متن دارم. 

خدا همراهتون باشه.


 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

روز شکر گزاری

روز شکر گزاری برای من خیلی‌ با ارزش هست. من معمولا در روز شکر گزاری، از اعضا خانواده ام، می‌پرسم که در مورد چه چیزی بیشتر از همه شکر گزار هستند. شما در مر چه چیزی بیشتر از همه شکر گزار هستید. یکی‌ از دلیل دیگری که من این روز را خیلی‌ دوست دارم، اینه که اعضا فامیل که به دلیل مشغله‌های زندگی‌ از هم دور افتاده‌اند، در سرمای زمستون

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

Never give up

هفتهٔ پیش، هفتهٔ غمگینی برای مردم ایران، و طرفداران مرتضی‌ پاشایی بود. متاسفانه، به خاطر آلودگی‌ هوا، و تغذیه نآ سالم، و اضطراب، سرطان زیاد شده است. این پست، برای کمک به افراد نزدیک به کسانی‌ هست که از سرطان رنج میبرند. 

وقتی‌ که اول لغت سرطان را میشنوید، قبول کردن این حقیقت بسیار سخت است. همه چیز غیر واقعی‌ به نظر می‌رسد و شما می‌خواهید انکار کنید. شاید شما بخواهید که احساسات خود را مخفی‌ کنید، و خود را آرام نشان دهید. با خود مدارا کنید، زیرا شما هم به عنوان فرد نزدیک به شخص سرطانی، نیاز به تطبیق با شرایط را دارید. وقتی‌ که شخص نزدیک به شما، سرطان دارد، احساسات شما روز به روز تغییر می‌کند. شما احساسات مختلف، خشم، غم، افسردگی و ترس را تجربه می‌کنید. در این متن، به روش‌هایی‌ برای کمک به شما، اشاره خواهم کرد.

۱) در مورد احساساتتان صحبت کنید.

احساسات خود را بپذیرید، و در مورد آن‌ها با کسی‌ که اعتماد دارید، صحبت کنید.

۲) احساسات خود را بنویسید.

نوشتن احساسات، و ترس‌هایتان به شما کمک می‌کند تا احساسات خود را ابراز کنید. شما میتوانید، در بلاگ، شبکه‌های اجتمایی‌، دفترچه خطرت بنویسید.

۳)ورزش

به طور منظم ورزش کنید. حتا یک پیاده روی کوتاه، باعث میشود که حس بهتری کنید.

۴) مدیتیین 

با انجام مدیتیشن، شما ذهنتان را از افکار منفی‌ خالی‌ می‌کنید، و آن را با افکار مثبت، و ایمان به خدا پر می‌کنید. گاهی پذیرفتن این حقیقت، که کنترل اتفاقت زندگی‌ دست ما نیست، باعث آرامش میشود. محیط اطراف را با گًل، و شمع پر کنید.

۵)با یک روان شناس صحبت کنید.

اگر حس می‌کنید، که شرایط سخت تر از حد توان شما است، و احساساتتان مانع از انجام دادن کار‌های روز مره شما میشود، یک روان شناس میتواند به شما کمک کند.

امیدوارم، این متن، کمکی‌ کرده باشه، به کسانی‌ که در این شرایط هستند. لطفا، اگر کسی‌ پیش نهادی دارد، در بخش نظرات با ما در میان بگذارد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

ارتباط با گفتار دوست داشتنی

ارتباط با گفتار دوست داشتنی

در این تابستان، یکی‌ از دوستان‌ام با من تماس گرفت، و از من در خواست کرد که به همراه یکی‌ شخص دیگر، یه کلاس در یک همایش یک روزه در مورد ارتباط با گفتار توام با عشق برگزار کنم. در اون لحظه، در رو در واسی قرار گرفتم و قبول کردم. من و همکارم، در ابتدا نمیدونستیم که چه جوری و چه نحوی، این کلاس را بر گزار کنیم. مسئول هماهنگی‌ کلاس ها، ایمیل یک سری از افراد با سواد در این زمینه را به ما داد، تا از آن‌ها راه نمایی بگیریم. من و همکارم، با اون اشخاص تماس گرفتیم، و با آن‌ها کنفرانس تلفنی داشتم. بعد از گرفتن ایده ها، طرح کلی‌ از برنامه کلاس داشتیم. هر کدام از ما، یک سری مقاله راجع به ارتباط با گفتار دوستان خواندیم، و نکات اصلی‌ در اون را جمع آوری کردیم. بعد از اون یک سری سناریو از اختلافات رایج بین والدین و فرزندان بالغ، همکاران، زوج ها، و دوستان ساختیم. رابطه با گفتار توام با عشق، در شرایط دشوار، مثل اختلاف، و دعوا سخت است، و هدف از اون کلاس، ارائه روش‌هایی‌ برای رسیدن به اون حالت بود. 

بالاخره، روز همایش رسید. من در ابتدای کلاس، یک مقدمه کوتاه در مورد موضوع، و اهمیت آن در حفظ روابط عمیق عاطفی صحبت کردم. بعد از اون افراد را به گروه‌های مختلف تقسیم کردیم، و به هر گروه یک سناریو دادیم. از بعضی‌ از گروه‌ها خواستیم که اون سناریو را نمایش دهند. بعد از اون، از هر گروه خواستیم که راه‌هایی‌ برای حل کردن اختلاف بیان کنند. بعد از این که گروه ها، نظرات خود را دادند، ما نکات مهم در مورد، بهبود اون شرایط خاص را بیان کردیم.

یکی‌ از سناریو‌های ما این بود، که دوستی‌ که از لحاظه عقیدتی‌ و رفتاری با شما فرق دارد، به سمت شما می‌‌آید، و مشکلاتش را در میان میگذارد. بعد از آن شما، به وسط حرف او می‌پرید، و به او راهکار نشان می‌دهید و یا او را نصیحت می‌کنید. آیا این رفتار درست است؟

. بهترین روش، دربارهٔ این موقعیت این است که صحبت‌های طرف مقابل را بشنوید. گاهی اوقات شنیده شدن، تنها چیزی است که طرف مقابل به آن نیاز دارد، و بعد از آن، احساس راحتی‌ و آرامش خواهد کرد. بعد اگر راهکاری برای طرف مقابل دارید از او بپرسید،" آیا مایل هستی‌ که تجربه‌ من را در مورد این موقعیت بشنوی؟" تنها اگر طرف مقابل مایل بود، به او راهکار دهید.

ارتباط با گفتار توام با عشق، در زمان‌هایی‌ که اختلاف عقیده وجود دارد، برای من بسیار سخت است. بعد از این همایش، یک سری کتاب در مورد این زمینه خواند ام. یکی‌ از کتاب‌هایی‌ که هنوز تمام نکرده ام، "چگونه با هر کس، در مر هر چیزی صحبت کنیم" است. به امید روزی، که چنین قوتی را داشته باشیم.

"من یاد گرفته ام، که مردم شاید  فراموش کنند، آن چه گفتید، و آن چه کردید، اما هرگز احساسی‌ را که به آن‌ها القا کردید را فراموش نخواند کرد."

دکتر مایا انگلو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰