I wrote this post about six months ago, while my mom was going through the surgery, and she was hospitalized for one day.
There are moments in life that I ask myself with doubt, can I endure this situation? God, I do not have strenght to face this situation, you take care of me. Then, my friend and family appear as angels, and support me. My true, and old friend, after 5 months of disconnection, emails me and makes me smile. My other friend calls me, and take me to coffe shop, and buys me mocha. She texts me every few hours and asks me how everything goes. I am thankful to have good and true friends
.Writing about feelings and experiences crystalizes those feelings and experiences
این پست را من حدود ۶ ماه پیش نوشتم، در حالی که مادرم در بیمارستان جراحی داشتند، و برای یک روز بستری بودند.
لحظاتی در زندگی هست که من از خودم با شک و تردید میپرسم، " آیا میتوانم این شرایط را تحمل کنم؟خدا من قدرت مقابله با این مشکلات را ندارم. خدایا از من مراقبت کن" بعد دوستانم و خانوادهام همانند فرشتهها ظاهر میشوند و از من حمایت میکنند. دوست قدیمی و خوبم، بعد از ۵ ماه به من ایمیل میزند، و خنده بر لبانم مینشاند. دوست خوب دیگرم، به من زنگ میزند، و مرا به کافی شاپ میبرد. او هر چند ساعت یک بار زنگ میزند، و می